زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

شاهزاده قلبم

راه رفتن زهرا

سلام عسلاي من كمتر از يك هفته ديگه به يكسالگيتون مونده و روز به روز برام خاطرات يكسال پيش برام ظاهر مي شه ، منتظر بودنمون ، درد كشيدنم ، استراحت كردنم ، زجر كشيدن پدر ، مسئوليت دو برابر شدنش ، دردسرهاي بابا ، همه اينها مثل روز برام ظاهر مي شه خدا رو شكر كه گذشت و من و بابايي از الان تا 6 روز آينده لحظه شماري مي كنيم تا اون روز موعود فرا برسه و براتون جشن بگيريم عزيزانم اين روزها حسابي مشغول شيطوني هستين امير علي رو مي گيرم زهرا مشغول مي شه خلاصه دو تاتون با هم بازيهاي قشنگي مي كنين بعضي وقتها يك وسيله رو جفتتون با هم مي خواهين اين از دست اون مي كشه اونم از دست اين خلاصه هر كدومتون كه زورتون بيشتر باشه اون وسيله رو بگيره نفر بعدي گريه مي ك...
16 دی 1391

شيطونيهاي شما عزيزان

سلام عزيزان ماماني مي خوام از ديشب براتون بگم از اينكه شما با شيطونياتون ما رو وادار به چه كارايي مي كنين ديشب شماها زود خوابيدين ساعت 10 شب ما هم خوشحال شديم تصميم گرفتيم يك شام خوشمزه ايي بخوريم خلاصه من داشتم يواش يواش شام رو آماده مي كردم مشغول پيچيدن ساندويچ بودم كه يك آن زهرا شروع به گريه كرد خلاصه منم سريع خودم رو بهش رسوندم و شيشه رو بهش دادم تا بخوابه چشتون روز بد نبينه اين خانم توي گهواره قشنگ برگشت بيدار شد و همه جا رو نگاه مي كرد خواب از سر زهرا خانم پريد با صداي زهرا ، امير علي هم بيدار شد خلاصه بابايي و من دستامونو روي سرمون گذاشتيم نمي دونستيم چكار كنيم ديگه بيدار شده بودن ما هم شما ها رو گذاشتيم تو...
16 دی 1391

ايستادن دو قلوها

كوچولوهاي گلم سلام نمي دونم الان دارين چه كار مي كنين چون من سر كار هستم ما از يكشنبه شب خونه آقا جون اينا رفتيم چون خونشون بزرگه شماها خيلي بازي مي كنين سر و صدا مي كنين الهي قربون شيطونياتون برم تازگيا كه مي خواهين راه برين از بس كه سرتون به زمين خورده اعصابمون خرد شده هر چي جلوتونومي گيريم كه نخورين زمين باز كار خودتون رو انجام مي دين زهرا كه دو تا دندون بالاشم در اومده اما امير علي هنوز دندونش در نيومده ديشب دو تا تون در رو گرفته بودين ايستاده داشتين بازي مي كردين كه يك آن هر دوتا تون افتادين امير علي با سر افتاد و زهرا روش افتاد امير علي محتاط كه خيلي دردش گرفته بود با صداي بلند گريه كرد همه ريختن دورشون هر كارش مي كرديم اروم نم...
5 دی 1391

بی خوابی

سلام به عزیزانم وای مامانی ، دیشب تا صبح نذاشتین منو بابایی بخوابیم زهرا گلم توی گهواره خوابیده بود امیر علی جونم روی زمین اما زهرا جونم که مدام پتوش رو می زد کنار ، هی من پتو می نداختم روش ، هی اون با پاهای عروسکیش پتوشو کنار می زد خلاصه امیرعلی جونم که همش دم رو می خوابید یا اینکه می چرخید ، یا اینکه هر دوتاتون همزمان با هم شیر می خواستین ، منو بابایی با هم بیدار می شدیم و چکتون می کردیم الانم که سرکار هستیم هر دوتامون خسته ایم راستی یک خبر دیگه زهرا گلم یکی دیگه از دندوناش در اومده اونم دندون بالایی اما الهی قربونت برم امیر علی که هنوز دندونت در نیومده خیلی اذیت می شی خدا کنه که زودتر در بیاد خیلی دوستون داریم بای ...
25 آذر 1391

شیطونیهای امیر علی جونم

سلام فرشته های کوچواو خدا رو شکر حال هر دو تون خیلی خوب شده همه ما خوشحالیم دیگه هم مهد کودک نمی بریمتون تو این مدت صبحها تو خونه راحت می خوابین دیگه مجبور نیستین که صبح زود بلند بشین الهی قربون جفتتون برم چند شب هست که زهرا شبها دیر می خوابه ساعت 1 الی 2 شب ، دیشب ساعت 11 خوابید منم خوشحال که خدا رو شکر زهرا زود خوابیده خاله سمیرا رفت حموم ، منم مشغول ظرف شستن بودم که ناگهان صدای گریه زهرا بلند شد سریع خودمو رسوندم به زهرا ، وای که امیر علی خان مامان از اون طرف سالن اومده بود پیش زهرا و پستونک زهرا که توی دهنش بود رو به زور گرفته و خودش می مکه اونوقت زهرا خانم بیدار شد دیگه نخوابید تا ساعت 3 شب امیر علی شیطون از سر و بدن زهرا ب...
23 آبان 1391