شيطونيهاي شما عزيزان
سلام عزيزان ماماني
مي خوام از ديشب براتون بگم از اينكه شما با شيطونياتون ما رو وادار به چه كارايي مي كنين ديشب شماها زود خوابيدين ساعت 10 شب ما هم خوشحال شديم تصميم گرفتيم يك شام خوشمزه ايي بخوريم خلاصه من داشتم يواش يواش شام رو آماده مي كردم مشغول پيچيدن ساندويچ بودم كه يك آن زهرا شروع به گريه كرد خلاصه منم سريع خودم رو بهش رسوندم و شيشه رو بهش دادم تا بخوابه چشتون روز بد نبينه اين خانم توي گهواره قشنگ برگشت بيدار شد و همه جا رو نگاه مي كرد خواب از سر زهرا خانم پريد با صداي زهرا ، امير علي هم بيدار شد خلاصه بابايي و من دستامونو روي سرمون گذاشتيم نمي دونستيم چكار كنيم ديگه بيدار شده بودن ما هم شما ها رو گذاشتيم تو اتاق ، كلي اسباب بازي ريختيم جلوتون ، گفتيم تا شما سرگرميد ما هم شام بخوريم وقتي از در رفتم بيرون در اتاق رو روي هم گذاشتم و مشغول شام خوردن شديم كه صداي گريه ها تون بلند شد من اومدم كه در اتاق رو باز كنم كه ديدم شماها پشت در اتاقيد هر كارتون مي كردم نمي رفتيد كنار ، بابايي رو صدا كردم اونم اومد شيشه بالاي در اتاق رو برداشته بوديم بابايي به من جا پايي داد منم رفتم بالا كه از بالا ببينم شماها كجاي در هستيد وقتي اومدم بالا ديدم هر دوتاتون پشت در ايستاديد خلاصه دو تا توپ بازي از زير مبلا پيدا كرديم و دوباره من رو شونه بابايي رفتم اين توپا رو نشونتون دادمو انداختم تو اتاق كه شماها بريد سراغشون ، اصلا" محل توپا نمي ذاشتيد فقط گريه مي كرديد من اومدم پايين ، بابايي گفت بزار منم ببينمشون ، اون رفت بالا ، نزديك سر در اتاق بود كه تعادلش رو از دست داد پاش خورد به در ، ناگهان صداي گريتون بيشتر شد طوري كه غش كرديد تا در رو باز كرديم هر دوتاتون باسر افتاده بودين زمين و از شدت گريه غش كرده بودين بلندتون كرديم زهرا جونم بغل من و امير علي جونم بغل باباش خلاصه ارومتون كرديم بعدشم با اين جرياني كه اتفاق افتاده بود كلي خنديديم الانم كه اين رو براتون مي نويسم صحنه ها جلوي چشمم مي ياد الهي من قربونتون برم