زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

سلام به چهار سالگی سلام به سال جدید خداحافظ سه سالگی خداحافظ روزگار سه سالگی ما  سلام به یک روز دیگه وبه یک دنیایی دیگه با فراز ها وفرودهاش با خنده هاش وگریه هاش به دعواها واشتی هاش  سلام به خدایی که مجال باهم زیستن ودر کنار هم بودن را به ما اعطاکرد خدایا شکرت به دادها وندادهات امسال بهتر از سه سالگی برامون رقم بزن که ما امسال هم محتاج اغوش تویم  فرشته های من ..دنیاتون شادشاد وغمهاتون به کوچکی دلهاتون باشه تنت سالم وچشم خدا بهتون باشه  ودر اغوش گرمش روزگار بگذرانید دوستتون داریم قشنگترین بهانه های ما برای زندگی
19 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام یه نفسهام منو ، عزیز جون ، خاله سمیران با شما عزیزان دلم رفتیم شهر بازی زیتون ، شماها هم تا وسایل بازی رو دیدید نمی دونستید چه کار کنید سوار کل وسایلای بازی شدید شام همون جا خوردیم خیلی خوب بود مگه شماها با یک بار رفتن راضی می شدید برای هر وسایلی دوبار سوار می شدید خلاصه خیلی خوش گذشت بابایی هم سمنو پزون بود جاش سبز بود       ...
15 اسفند 1393

بیرون رفتن

سلام به گلهای نازم یک روز ظهر پنج شنبه منو بابایی تصمیم گرفتیم که ناهار رو بیرون بخوریم ولی چون من ناهار درست نکرده بودم بابایی گفت نگران نباش بیرون یک چیزی می خوریم ، منم سریع وسایلها رو جمع کردم  ، خیلی خوش گذشت تو راه کوار یک رستوران خیلی قشنگی بود وقتی واردش شدیم به صورت قدیم درست کرده بودن ، یعنی اتاقهای کاه گلی ، با یک حوض بزرگ وسط ، و اون طرف رستوران هم آلاچیق بود که خیلی قشنگ بودن ، شماها هم خیلی ذوق می کردید و این طرف و اون طرف می رفتید باد هم می اومد وقتی به آب حوضچه برخورد می کرد با این دیوار های کاه گلی ، یک بوی خوبی به وجود می اورد که تمام وجودت رو پر از آرامش می کرد خلاصه بعد از صرف غذا که چلو کباب بود تصمیم گرفتیم...
24 بهمن 1393