بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
دست به یکی کردن وروجکا
سلام به عزیزانم نفس های مامان ، دیشب بابایی بیرون رفت تا میوه بخره ، منم طبق معمول در رو قفل کردم تا شما در رو باز نکنید و سه چهار تا انار اوردم تا بخورید وقتی خوردید کلی بازی کردید منم مشغول تمیز کردن خونه شدم که بابایی اومد شماها مثل همیشه با خنده پشت در رفتید و کلی به بابایی سلام می کردید وقتی در رو باز کردم پریدید تو بغل بابایی ، بعد از کلی بوس کردن ، برای بابایی میوه اوردم زهرا که تو اتاق بازی می کرد منو امیر علی هم کنار بابا نشسته بودیم همین طور که بابا و امیر علی انار می خوردن ، امیر علی به بابا گفت بابایی وقتی رفتی ما با مامان رفتیم تو کوچه ، بعد آقاهه بهمون انار داد من که همین طوری با تعجب نگاه امیر علی می کردم بابایی...
نویسنده :
سمیه
13:30
بدون عنوان
عزیزای دلم اینم دستهای کوچک شماهاست که شاهکار مهدکودکتون هست الهی قربونتون برم با این نقاشیهاتون ...
نویسنده :
سمیه
8:18
نقاشی زهرا جون در سن سه سال و نیم
سلام به عشقهای مامان این اولین نقاشی های زهرا جون هست که برای من کشیده و من با عشق اونو نگه داشتم (شکل مامان و خورشید خانم ) ...
نویسنده :
سمیه
10:45
بدون عنوان
سلام به عزیزانم وای خدا چقد شما شیرین زبون شدید بعضی وقتها می خوام بخورمتون ، دیروز داشتم غذا درست می کردم امیرعلی اومد پیشم واستاد بهش گفتم مامان برو کنار ، روغن میریزه رو صورتت ، بعد امیر علی ناراحت شد گفت خدایا من از دست مامان چکار کنم که اینقد منو اذیت می کنه ، باورم نمی شد که این جمله رو امیرعلی گفته هر چی اصرارش کردم نگفت ولی کلی بوسش کردم گفتم عزیزم ، من شما رو اذیت می کنم یا شما منو ؟ یا بهشون می گم بچه ها زودتر بخوابید چون فردا باید برید مهدکودک امیر علی بهم می گه : مامانی ، شما برید مهدکودک ، ما می ریم اداره الهی من فدای شماها بشم ...
نویسنده :
سمیه
10:09