زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

شاهزاده قلبم

دیدن فیلم دزد عروسکها

سلام به گلهای نازنینم دیروز یک اتفاق جالبی افتاد بابایی یک فیلم قدیمی رو که وقتی من کوچیک بودم و خیلی دوستش داشتم رو برامون گرفته بود اسمش دزد عروسکها بود این اسم برای بچه های دیروز خیلی آشنا هست و همه اونایی که هم سن ما بودن این فیلمو حتما" دیدن خلاصه من از بابایی کلی تشکر کردم و منو بابایی و شماوروجکا با ذوق نشستیم و داشتیم این فیلمو نگاه می کردیم زهرا خیلی جذب این فیلم شده بود جریان از این قرار بود که خواهر و برادری بودن که به خاطر به دست اوردن عروسکهاشون ، وارد خونه عجوزه می شن و خورخور بعد از دیدن بچه ها اونها رو وارد اتاقی می کنه که عنکبوت بزرگی اونجا بود وقتی به این قسمت از فیلم می رسه و خور خور بچه ها رو به زور وارد اون ات...
5 مهر 1394

داداشی نوروزی

سلام به گلهای قشنگم نمی دونم با این اسم آشنا هستید ؟ این اسم  به قول امیر علی ، داداشی آبجی زهرا هست هر موقع از امیر علی می پرسم اسمت چیه ؟ می گه داداشی می گم مامان تو داداشی نیستی تو امیر علی هستی می گه نه من داداشی آبجی زهرا هستم خوب می گم فامیلیت چیه ؟ می گه داداشی نوروزی هر چی بهش می گم عزیزم ، اسم شما امیر علی هست باور نمی کنه ، به خاطر اینکه زهرا اونو داداشی صدا می کنه اونم باور کرده اسمش داداشی هست
21 شهريور 1394

عمل امیر علی

سلام عزیزانم امروز بعد از ده روز مرخصی گرفتن اومدم دانشکده ، خیلی خوشحالم از اینکه عمل امیر علی عزیزم به خوبی تموم شد روز شنبه برای تشکیل پرونده منو زن عمو زهره و امیر علی به بیمارستان رفتیم وقتی پرونده رو تشکیل دادیم گفتن باید آزمایش خون بده ، وقتی می خواستن از امیر علی آزمایش بگیرن امیر علی با خنده با دکتر حرف می زد که ناگهان دکتر سوزنی درگوش امیر علی کرد و جیغ پسرم تمام سالن رو پر کرد خیلی گریه کرد من هم بغضم گرفته بود و بعد بالافاصله دست امیر علی رو گرفت و از رگ دستش خون گرفتن ، اون روز امیر علی خیلی گریه کرد و منو زن عمو کلی باهاش بازی کردیم و دکتر گفت که فردا صبح ساعت 10 بیمارستان باشید تا امیر علی رو بستری کنن و در ادامه گفت که ساع...
23 تير 1394

بدون عنوان

سلام من خیلی نگرانم خیلی ، از اینکه امیرعلی عمل کنه ، آخه امیر علی لوزه داره و لوزه ش اینقد بزرگ شده که راه تنفسش رو کاملا" بسته از بینی که اصلا" نمی تونه نفس بکشه از دهنش هم به سختی نفس می گیره دیگه این روزها هم غذا کم می خوره چون لقمه ای رو که بهش می دم چون نمی تونه نفس بکشه به سختی می خوره این روزها حرف زدنش اینقد بد شده که حتی منم که مادرش هستم نمی تونم بفهمم چی می گه ؟ حتی شبها منو بابایی تا صبح بالای سرت نشستیم وترس از اینکه مبادا خفه بشی الهی قربونت برم حاضرم جونمم بدم ولی عزیزم شبها راحت بخوابه حاضرم همه سختی های بعد از عمل رو تحمل کنم تا عزیزم راحت بتونه غذا بخوره ، همه منو ترسوندن ، می گن زوده برای عمل کردن ، ولی توکلم...
10 تير 1394

بدون عنوان

سلام مامان دوقلوها... تولد نوگلات مبارک باشه... چند ساعتی هست که اینجام... شاید چون عاشق سه ساله هام... عاشق شهرتون... و از بچگی خودم رو تصور می کردم که دو قلو دارم... یه دختر و یه پسر... دقیق دقیق به همین اسما... امیر علی و زهرا... وقتی که سه سالشون شده... و ساعت ها توی خیالاتم غرق می شدم... ولی نمی دونستم که روزگار جور دیگه ای می چرخه... و چند سال بعد... بعد کلی این در و اون در زدن... بهم می گن که هیچ وقت نمی تونم لذت مادر بودن رو بچشم... لذت لحظه های قشنگی که تو ثبتشون کردی... و من با بغض و گاهی لبخند خوندمشون... از اول تا آخر... خوش به سعادتت خانومی... می دونم که سختی زیاد کشیدی... همه رو با یه بغض بزرگ خوندم... اما ...
10 خرداد 1394

خواب دیدن زهرا

گلهای قشنگم سلام می خوام یک اتفاق قشنگی رو براتون تعریف کنم امروز صبح تقریبا" ساعت 6 بود که با صدای گریه زهرا بیدار شدیم عزیزم زهرا می گفت : پسته پسته می خوام منم که گیج خواب بودم بهش گفتم بیا مامان کتاب قصه هات توی کمدته اونم می گفت نه پسته می خوام بعد بلند شد توی رختخوابش نشست یک نگاهی به امیر علی کرد بعد محکم زد توی گوش امیر علی بمیرم من، امیر علی هم از خواب پرید و وحشت زده گریه می کرد بابایی هم امیر علی رو بغل کردو ارومش می کرد منم همین جور که چشام باز مونده بود زهرا رو بغل کردم گفتم مامانی برای چی زدی تو گوش امیرعلی ، گفت : امیر علی پسته هامو برداشته بود بله عزیزانم ، زهرا خانم خواب دیده بود که پسته داره ...
21 ارديبهشت 1394