زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

سلام گلهاي قشنگم خيلي دلم براتون تنگ شده دوست دارم الان پيشتون باشم حسابي ببوسمتون الهي من قربونتون برم . عزيزاي ماماني ، اين روزها بخاطر اينكه بابايي از عصر به بعد نيست و كار مي كنه منو شماها بيشتر با هم هستيم . ديشب خيلي اذيت كردين شلوغ مي كردين ، زهرا افتاده بود رو گريه و مي خواست كه من پيشش باشم ولي من بخاطر كار در آشپزخانه نمي تونستم ، البته شماها حق داشتين از صبح تا ساعت 4 مهدكودك هستين و اون چند ساعت باقيمانده دوست دارين كه با هم بازي كنيم بخنديم ، من شرمنده شماها هستم اميدوارم كه ماماني رو ببخشيد مجبوريم كه كار كنيم خلاصه بعد از جيغ ، داد ، گريه سرتون داد كشيدم خيلي گريه كردين اعصابم خورد شده بود بعد از چند دقيقه سريع بغلتون كردمو ...
9 مهر 1392

روزهاي تعطيلي

سلام به گلهاي قشنگم يكماه اداره تعطيل شد و شماها براي يك ماه به مهد كودك نرفتيد صبحها ساعت 10 به بعد بيدار مي شديد و تمام زندگي رو بهم مي ريختيد من و بابايي هم در كنارتون بوديم و شبها ساعت 12 به بعد مي خوابيديد فرزندان گلم توي اين يكماه سعي كردم بهتون حسابي خوش بگذره چندين بار پارك رفتيد كلي بازي كرديد كلي خنديد و منو بابايي در كنارتون مي خنديديم روزهاي سختي هم داشتم چون دكوراسيون خونه رو جابجا كردم كل خونه رو تميز كردم و شما وروجكها هم كلي شيطوني مي كرديد امير علي جان توي اين مدت سه مرتبه خداي مهربون كمكمون كرد و تو رو نجات داد دفعه اول كه شب احيا بود و تو با صورت برخورد كردي به لبه تاقچه ، كه مابين دو ابروت شكاف خورد و خونريزي زيادي...
2 شهريور 1392

خريدن ماشين

سلام گلهاي قشنگ زندگيم يك خبر خيلي خوبي براتون دارم بلاخره بعد از اين همه سختي ، ماشين خريديم خيلي راحت شديم قولنامه ماشين در شب تولد حضرت ابوالفضل و امام حسن نوشته شد و ما اولين ماشين زندگيمون رو خريديم به شماها تبريك مي گم خلاصه ديگه صبحها اذيت نمي شين كه از خواب ناز بيدار بشين يا رو دست ما براي مدت طولاني قرار بگيريد راحت تو ماشين قرارتون ميدم و به مهد كودك مي ريم بعدازظهرها هم با بابا دنبالتون مي يايم و شما وقتي باباتون رو مي بينين دست ميزنين مي خندين خدا رو شكر بعد همه با هم زير كولر ماشين خنك مي شيم و به خونه ميريم و خوشحالم از اينكه بابايي خوشحاله و احساس غرور مي كنه ، فرزندان دلبندم شبها هم تا ساعت 2 شب بيرونيم تا شماها بخوابين ديش...
27 خرداد 1392

بدون عنوان

عزيزانم مي خوام چندكلمه ايي كه اين روزها حرف مي زنين رو براتون بنويسم كه بدونين براي اين چند كلمه چقدر ما ذوقتون رو كرديم كلمه هايي كه امير علي مي گه : اده = بده ، ماما= مامان ، بابا ، ايا= بيا ،عم=عمه كلمه هايي كه زهرا مي گه : ايو= الو، ايي= علي ، ايا= بيا ، بابا، ماما= مامان ، ديي= دايي، ادي = حديث ، عم= عمه ايشاء الله كه زودتر حرف بزنين و ما بفهميم كه شماها چي مي گين خيلي دوستون داريم
6 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزيزاي دلم اين روزها حسابي خسته هستم و فرصت اينكه براي شما بنويسم نداشتم آخه اين روزها كار ماماني زياده ، وقتي هم خونه مي رم بايد انرژي زيادي داشته باشم كه به شماها وخونه برسم به خاطر همين وقتي شماها رو مي بينم خستگيمو فراموش مي كنم و تا شب در كنارتون هستم راستي روز پدر نزديكه ، نمي دونم براي بابايي چي بخرم راستي آقاجونم هست به احتمال زياد لباس مي خرم هم از طرف خودم و هم از طرف شماها ، اگه خدا بخواد مي خواهيم ماشين بخريم بچه ها دعا كنين زودتر مشكلات كنار بره تا بتونيم يك ماشين خوب بخريم صبحها ديگه مجبور نيستين از خواب بيدار بشين . امير علي عزيزم منم روز مرد رو به تو مرد كوچكم تبريك مي گم و اميدوارم سايه پدر هميشه روي سرتون مستدام باشه...
1 خرداد 1392