بدون عنوان
سلام به فرشته هاي آسموني عزيزانم ديشب اتاق و سالن رو جارو كردم اونم با جارو دستي چون به لطف شما جارو برقي رو خراب كردين مجبورم با جارو دستي جارو كنم خلاصه بعد از تمام شدن جارو تمام آشغالها رو يك گوشه بردم و با خاك انداز جمع كردم همون موقع امير علي بهم گفت ماما ، جيش ، منم سريع بردمش تو حموم تا جيش كنه زماني كه برگشتم واي خدا ، زهرا تمام آشغالهاي توي خاك انداز رو توي سالن پخش كرده بود و انگار نه انگار كه من جارو كرده بودم همونجا نشستم كلي گريه كردم همون موقع بابايي اومد وقتي درو باز كرد بهم گفت چيه ، چرا داري گريه مي كني ؟ منم بس كه اعصابم خورد بود بهش گفتم از دست وروجكات ديگه خستم كردن ،بابايي وقتي اومد داخل كلي خنديد و بعد بهم دلداري...