آشنایی
سلام گلم
عزیزم می خوام از خاطرات شیرین آشنایی من و بابات بگم من و پدرت در دانشکده پرستاری و مامایی همکار بودیم پدرت در قسمت حسابداری و من در قسمت آموزش دانشکده کار می کردیم تا اینکه در یک روز زمستانی سه شنبه ۱۱/۱۰/۸۶ پدرت از من خواستگاری کرد و من هم به اون جواب مثبت دادم چون من همیشه دنبال مردی می گشتم که رفتارهاش دقیقا" مانند پدرت مردانه باشه و من عاشق مردانه بودن پدرت هستم روز شنبه ۱۵/۱۰/۸۶ پدرت همراه با خانواده به خواستگاری من اومدن تا اینکه روز سه شنبه ۱۸/۱۰/۸۶ما با هم رسما" نامزد شدیم روزهای خیلی خوبی داشتیم روزهای پر از نشاط و ما آخرین روز اسفند ۲۹/۱۲/۸۶عقد شدیم و ماه عسل به مشهد مقدس رفتیم و در این سه سال زندگی پر از خاطره های شیرین داریم الان هم بعد از سه سال منتظر ورود تو به زندگی هستیم تا زندگیمون با اومدن تو شیرین تر بشه دوست داریم