زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاهزاده قلبم

دست به یکی کردن وروجکا

1394/7/27 13:30
نویسنده : سمیه
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیزانم

نفس های مامان ، دیشب بابایی بیرون رفت تا میوه بخره ، منم طبق معمول در رو قفل کردم تا شما در رو باز نکنید و سه چهار تا انار اوردم تا بخورید وقتی خوردید کلی بازی کردید منم مشغول تمیز کردن خونه شدم که بابایی اومد شماها مثل همیشه با خنده پشت در رفتید و کلی به بابایی سلام می کردید وقتی در رو باز کردم پریدید تو بغل بابایی ، بعد از کلی بوس کردن ، برای بابایی میوه اوردم زهرا که تو اتاق بازی می کرد منو امیر علی هم کنار بابا نشسته بودیم همین طور که بابا و امیر علی انار می خوردن ، امیر علی به بابا گفت

بابایی وقتی رفتی ما با مامان رفتیم تو کوچه ، بعد آقاهه بهمون انار داد

من که همین طوری با تعجب نگاه امیر علی می کردم  بابایی هم با تعجب نگاه من می کرد بهم گفت : واقعا" شما رفتید تو کوچه ؟ منم که خنده م گرفته بود گفتم نه به خدا ، بعد به بابایی گفتم امیرعلی از تخیلاتش حرف زده

بعدش زهرا اومد همینطوری که داشت انار می خورد من به بابایی اشاره کردم که ازش بپرسته مطمئن بودم که زهرا حرفهای امیرعلی رو نقض می کنه

بعدش بابایی از زهرا پرسید بابا من که رفتم شما چکار کردید ؟

رفتیم تو کوچه

بعد بابا پرسید از آقاهه چی گرفتید ؟

انار گرفتیم

من دیگه واقعا" داشتم شاخ در می اوردم نمی دونستم چی بگم خیلی تعجب کرده بودم به زهرا گفتم آقاهه بهتون بستنی هم داد ؟

گفت نه بستنی نداد فقط انار داد

نمی دونستم به شوهرم چی بگم می خندیدم

بابایی که با تعجب بیشتری نگام می کرد بهش گفتم

عزیزم تو که باور نمی کنی ؟

گفت چی بگم والا

نمی دونستم چی بگم خوب منم اگه جای بابایی بودم صددرصد حرف بچه ها رو قبول می کردم چون که یکی نبود دو نفر این حرفها رو زده بودن خوب حق با بابا بود که باور کنه

ولی بابایی چیزی نگفت چون که من قسم می خوردم

خوب وروجکا من از دست شماها چکار کنم خوب این چه رویا پردازی هست که شما با هم دارید الهی قربون چشاتون برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)