بدون عنوان
يك شب قبل از شب يلدا جمعه شب با خاله سميرا قرار گذاشتيم كه يلدا رو شب جمعه خونه آقا جون برگزار كنيم اون شب خاله سميرا ته چين مرغ براي شام درست كرد واي چه ته چيني ، واقعا" خوشمزه بود بعد از خوردن ته چين ، شماها از در و ديوار بالا مي رفتيد آقاجون با شماها بازي مي كرد مامان جون با بابايي حرف مي زد دايي شهرام ، دايي محمود ، دايي محمد باهم حرف ميزدن خلاصه منم تخمه مي خوردم بعد از خوردن تخمه ، ميوه رو اوردم بعد از خوردن ميوه ، چايي با شكلات خورديم بعد امير علي چوب برداشته بودي دنبال آقاجون ، مامان جون ، بابايي ، دايي محمود مي كردي و وقتي هم بهشون مي زدي كلي مي خنديدي موقع خداحافظي يادمون اومد هندونه نخورديم دوباره برگشتيم هندونه خورديم و بعد خداحافظي كرديم
روز بعد يعني شنبه شب خونه مامان جون بابايي رفتيم عمه معصومه با هاجر ، عليرضا ، محمد رضا اونجا بودن و عمو رضا با زن عمو و امير محمد و بعدش عمو حسام با زن عمو مريم و هستي اومدن و بعدش خاله باباتون با ستايش و محمد مهدي اومد اونجا هم خوش گذشت شماها با امير محمد و ستايش و محمد مهدي كلي بازي كردين بعد از خوردن تنقلات و ميوه ، كلي با زن عموها و عمه خنديديم و به خاطر اينكه شماها كلي بازي كرده بودين و خوابتون مي اومد سريع اومديم خونه ، ولي در مجموع خوش گذشت