بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
دست به یکی کردن وروجکا
سلام به عزیزانم نفس های مامان ، دیشب بابایی بیرون رفت تا میوه بخره ، منم طبق معمول در رو قفل کردم تا شما در رو باز نکنید و سه چهار تا انار اوردم تا بخورید وقتی خوردید کلی بازی کردید منم مشغول تمیز کردن خونه شدم که بابایی اومد شماها مثل همیشه با خنده پشت در رفتید و کلی به بابایی سلام می کردید وقتی در رو باز کردم پریدید تو بغل بابایی ، بعد از کلی بوس کردن ، برای بابایی میوه اوردم زهرا که تو اتاق بازی می کرد منو امیر علی هم کنار بابا نشسته بودیم همین طور که بابا و امیر علی انار می خوردن ، امیر علی به بابا گفت بابایی وقتی رفتی ما با مامان رفتیم تو کوچه ، بعد آقاهه بهمون انار داد من که همین طوری با تعجب نگاه امیر علی می کردم بابایی...
نویسنده :
سمیه
13:30