غرق شدن زهرا
دوباره پیشنانی بر روی زمین می گذارم و خدا رو بی نهایت شکر می کنم که دوباره دختر قشنگم را به من هدیه داد شاید بیش از 5 بار بود که منو بابایی امیرعلی و زهرا به باغ تفریحی سرداب که حول حوش 10 کیلومتر از شیراز دور بود می رفتیم و بهمون حسابی خوش می گذشت یک روز پنج شنبه صبح 96/6/30 با مامان جون ، عمه ها و خانواده عمو حسام تصمیم گرفتیم که به اون باغ بریم وقتی رسیدیم ظهر بود و من داشتم به عمه معصومه می گفتم که این باغ چقدر به من انرژی مثبت می ده و من هر دفعه که به اینجا میام حسابی حال و هوام عوض می شه ناهار هم جوجه کباب بود بعد از ناهار خوردن تازه بابایی آخرین نفر مشغول خوردن بود من هم با زن عمو حسام و هستی روی پله جلوی آلاچیق نشس...
نویسنده :
سمیه
14:26