زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

شاهزاده قلبم

مريضي ماماني

1393/2/6 9:16
نویسنده : سمیه
156 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزيزانم

روز چهارشنبه ماماني حالش خيلي بد شد طوري كه ديگه نمي تونست از جاش بلند بشه فشارش اومده بود پائين ،طوري كه تمام استخوانهاي بدنش شروع به لرزش مي كرد وقتي بابايي ، منو دكتر برد دكتر پس از معاينه بهم گفت بنيه بدني شما خيلي ضعيف شده برام كلي ويتامين نوشت بعدش آزمايش نوشت گفت بعد از انجام ازمايش اگه چيزي نبود بايد سي تي اسكن مغزي بشي ، بعد از انجام سي تي اگه چيزي نبودقرص اعصاب رو شروع مي كنيم چون وقتي زبون شما مثل چوب مي شه نشونه اينه كه اعصاب شما شديدا" دچار مشكل شده ، دكتر گفت چندتا بچه داري ؟ منم گفتم خدا يك دو قلو بهم داده ، بلافاصله دكتر گفت پس همش تقصير اين بچه هاست ، اينقدر شور بچه ها رو نزن ،اول خودت بايد سالم باشي تا بتوني بچه ها رو جمع و جور كني اينقدر استرس به خودت راه نده ، بعد از دكتر رفتيم خونه مامان جون ( ماماني ) تا براش آمپول نروبين بزنه وقتي كه زدم يك مقدار بهتر شدم شب ساعت 3 بود كه اومديم خون ، زن عمو حسام شماها رو خوابونده بود و منتظر ما بود برام بابونه دم كرده بود بعد از خوردن بابونه و خوابيدن ، صبح مامان جون (بابايي) اومد و احوالمو پرسيد چون خانواده عمو حسام خونمون دعوت بودن من هم مامان جون با عمو سجاد رو دعوت كردم و اونا هم اومدن بابايي هم از فرصت استفاده كرد 23 كيلو باغله خريد و تا شب زن عمو و مامان جون و بابايي پاك كردن، شب هم رفتيم پارك بعد كه برگشتيم زن عمو و مامان جون خيلي هوامو داشتن نمي ذاشتن كار بكنم الان هم بهترم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)