آتیش زدن لباس
سلامی به گرمی دلهای شما
دیشب خدا رحم زهرا جون کرد ، باز دوباره اتفاق ، که اگر شدت پیدا می کرد زهرا می سوخت ، دیشب ما مهمون داشتیم ( مامان جون بابایی) بعد از سلام و علیک کردن و میوه خوردن ، بلند شدم کتری رو آب کردم و روی شعله دومی قرار دادم با مامان جون و بابا مشغول صحبت شدیم که یکدفعه مامان جون گفت وای نگاه کن ، تا نگاه کردم دیدم آشپزخونه آتیشه ، سریع خودمو به آشپزخونه رسوندم زهرا کنار اجاق گاز ایستاده بود زهرا رو بیرون کردم و لباسی که آتیش گرفته بود انداختم روی زمین و آب ریختم روش ، بله زهرا خانم لباس بافتنی رو برداشته بود و نزدیک کتری برده بود چون بافتنی بوده سریع آتیش گرفته و خدا رو شکر که دست زهرا طوری نشده بود بابا خیلی عصبانی شده بود و یک پشت دستی بهش زد اونم گریه کنان بغل مامان جون رفت ولی خیلی ترسیده بود ولی بعد بابایی بوسش کرد و براش توضیح داد امیر علی هم می گفت آبجی ، آتیش زدی ، آتیش بده
باز هم خدا رحم کرد
مامانی ، دختر گلم این برات تجربه می شه که هیچ وقت پیش آتیش یا اجاق گاز نری
دوست داریم