دیدن فیلم دزد عروسکها
سلام به گلهای نازنینم
دیروز یک اتفاق جالبی افتاد
بابایی یک فیلم قدیمی رو که وقتی من کوچیک بودم و خیلی دوستش داشتم رو برامون گرفته بود اسمش دزد عروسکها بود این اسم برای بچه های دیروز خیلی آشنا هست و همه اونایی که هم سن ما بودن این فیلمو حتما" دیدن خلاصه من از بابایی کلی تشکر کردم و منو بابایی و شماوروجکا با ذوق نشستیم و داشتیم این فیلمو نگاه می کردیم زهرا خیلی جذب این فیلم شده بود جریان از این قرار بود که خواهر و برادری بودن که به خاطر به دست اوردن عروسکهاشون ، وارد خونه عجوزه می شن و خورخور بعد از دیدن بچه ها اونها رو وارد اتاقی می کنه که عنکبوت بزرگی اونجا بود وقتی به این قسمت از فیلم می رسه و خور خور بچه ها رو به زور وارد اون اتاقه می کنه زهرا با دیدنش کلی گریه می کنه و میاد تو بغلم می شینه و میگه مامانی ، بچه ها رفتن داخل ، نجاتشون بده ، من باورم نمی شد هر چی بهش می گفتم مامان این فیلمه ، گریه نکن ، بدتر میشد و بیشتر گریه می کرد خلاصه به اونجایی رسید که آقا پلیسه اونها رو نجات می ده وقتی زهرا این صحنه رو دید کلی دست زد و گفت دیدی آقا پلیسه نجاتشون داد بعد که فیلمه تموم شد باز زهرا گریه کرد که چرا تموم شد خلاصه ما با کلی خاطره ایی که از این فیلم داشتیم ، خاطره زهرا هم بهش اضافه شد