بدون عنوان
سلام به شیطونای مامان
دیشب عمه معصومه ، عمه محبوبه و مامان جون خونمون اومدن ، شما هم با شیطونیاتون حسابی سرگرمشون می کردید و البته کمی کلافه ، بعد از گذشت یک ساعت تصمیم گرفتن که برن ، وقتی بلند شدن دیدیم که شما پشت در خونه ایستادید و امیرعلی می گه که خوب بیایین تا بریم ، ما هم خندیدیم بهشون گفتم شما کجا ؟ گفت ماهم می خواهیم بریم خلاصه عمه ها با مامان جون گفتن خوب آماده بشید تا ببریمتون .
شما همراهشون رفتید . من اونجا نبودم اما زمانی که عمه محبوبه رو با روسری کج دیدم که از ماشین پیاده شد و دستانش رو به سوی آسمون دراز کرد و دعا کرد
یا امام حسین به اینا صبر بده ، خدا کمکتون کنه
فهمیدم چه بلایی سرشون اورده بودین بعد عمه محبوبه و عمه معصومه از شیطونیاتون تعریف کردن
عمه محبوبه می گفت که من هر موقع مامانشون رو ببینم باید بهش بگم
السلام علیک یا زینب
خلاصه کلی خندیدیم بعدش که از شما می پرسم که چرا اینهمه اذیت کردید جواب می دید که
نه ما اذیت نکردیم ما نشسته بودیم
خلاصه امروز هم برای گرفتن عکس پائیزه به پارک آزادی رفتید امیدوارم که حسابی بهتون خوش بگذره