زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

1393/5/6 10:13
نویسنده : سمیه
115 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزيزاي مامان

اين روزها حسابي مشغول شيطنت هاي خودتون هستين ، خيلي اذيتمون مي كنيد ، سر يك وسيله با هم كلي دعوا مي كنيد اگه كمي ديرتر برسم همديگرو مي زنيد و كلي هم گريه مي كنيد ، آخه اين واقعا" انصافه كه منو بابايي اينقد اذيت كنين ، زهرا خانم هم كه ديگه نمي شه از گل نازكتر بگي چون كلي گريه مي كنه و كلي طول مي كشه كه عزيز دل مامان آروم بشه ، خيلي بهانه گير شده ، حالا مي خوام براتون جريان ديشبو تعريف كنم

ديشب موقع خواب تمام چراغها رو خاموش كرديم امير علي در آغوش بابا ، زهرا هم در آغوش من ، وقتي ديدم هنوزم موقع خواب ، اذيت مي كنيد تصميم گرفتم براتون قصه بگم ، قصه شنگول ، منگول ، حبه انگول و آقا گرگه وقتي براتون تعريف كردم هر دوتاتون خوب گوش دادينو خوابيدن ، ساعتهاي سه چهار صبح بود كه زهرا منو بيدار كرد مامان ، مامان مي گم جانم ، مي گه مامان آقا گرگه ، قصه ، من كه چشمام از خستگي وا نمي شد براش قصه رو تعريف كردم تا دوباره خوابم مي برد مي گفت بخون ، بخون ، منم كه نمي دونستم چي دارم براش مي گفتم فقط تو هر جمله سه چهار بار اسم آقا گرگه رو مي اوردم خلاصه تا اينكه اين خانم محترم خوابش برد صبح كه بيدار شدم براي بابايي تعريف كردم كلي خنديديم

اينم از زهرا خانم كه اگه يكبار يك چيزيو امتحان كنه و به دهنش مزه بده ديگه دست بردار نيست هنوزم من بايد موقع خواب براش قصه آقا گرگه رو بگم

اما امير علي خان بهونه گير نشده شايد سر وسايل باهم بحث كنن و بكش بكش راه بندازن اما در نهايت كوتاه مياد

راستي موقع زدن همديگه توي اوج گريه وقتي بهتون مي گم همديگرو بغل كنين سريع بغل مي كنيد و همديگرو مي بوسيد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)