بدون عنوان
سلام سلام صد تا سلام
ديشب تو راه خونه آقا جون بوديم از كنار يك پارك رد مي شديم كه زهرا تا تاب و سرسره رو ديد شعرشو با لهجه كودكانه خوند
تاب تاب عباسي
خدا منو نندازي
اگه منو بندازي
اشاره كرد به پارك گفت مي رم اينجا
خيلي خنديدم و قربون صدقش رفتم هر چي منو باباش گفتيم دوباره بخون ، نخوند بچم روش نشد بخونه ،
وقتي امير علي مريض بود و آمپول زده بود زهرا به باباش گفت : بابا ، امي علي آمپول زد
بعد باباش گفت كجا زد
با خنده گفت : قمبل
باورمون نمي شد آخه ما تا الان همچين كلمه اي رو به كار نبرده بوديم خلاصه خيلي خوشمزه گفت بازم اونجا كلي بوسش كرديم و هر كاري كرديم دو باره بگه نگفت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی