زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده قلبم

سيلي خوردن امير علي

1393/6/3 13:17
نویسنده : سمیه
392 بازدید
اشتراک گذاری

سلامي به روشني دلهاتون

پنج شنبه شب طبق معمول هر پنج شنبه شب ، پارك رفتيم و بازم طبق معمول شماها وارد بازيها شديد اول از همه قلعه بادي ، چون خيلي دوسش داريد ، توي قلعه بادي يك قسمتي هست كه بهش مي گن استخر توپ ، پر از توپهاي رنگارنگ كه بازي مي كنين ، توي اون امير علي ، زهرا و يك پسر بچه حدودا" 6 يا 7 ساله بود منو زن عمو سجاد و هستي ( دختر عموتون) باهم حرف مي زديم كه ناگهان صداي گريه اومد وقتي اومديم امير علي با پسره دعواش شده بود و امير علي هم روي لوپ پسره دندون گرفت پسره گريه كرد منم بهش گفتم خاله بيا بهت شكلات بدم همديگر رو بوس كنين با هم بازي كنين داشتم اين حرفها رو مي زدم كه ناگهان مامان و خاله پسره اومدن از اون عربهاي درشت اندام با سن بالا تقريبا" مامانه 45 و خاله 50 رو داشت و آرايش خليجي با چادر عربي ، مامانه اومد به پسرش گفت بيخود مي كني كه گريه مي كني فقط براي من زبون داري يالله يالله بيا بيرون تا بهت بگم ، پسره از ترس مامانش نمي تونس بياد بيرون ، وقتي اومد بيرون مامانه با دمپايي افتاد دنبالش و با سرو صداي بلند به پسرش بد و بيرا مي گفت خالشم اومد كنار من گفت من بايد بچتونو بزنم ، گفتم خانم بچه من دوسالشه ، باهم دعوا كردن بچه منم كتك خورده نمي شه وسط بچه بيفتي ، من كه ديدم خيلي داره شليطه بازي در مياره بهش گفتم من معذرت مي خوام ، بابا بچن ، شما هم بريد بچمو دندون بگيريد ، از اون طرفم مامانه مي گفت خاك توسرت كه از يك بچه دوساله كتك خوردي و بدتر مي زدش ، منم خيلي ناراحت شدم بهش  گفتم خانم نزن ، چه توقعي داريد ؟ خلاصه امير علي بغلم بود و بهم چسبيده بود منم چون نمي خواستم اميرعلي اين صحنه ها رو ببينه روشو بر ميگردوندم تا اينكه خاله يك آن حمله كرد و با دستش محكم به صورت امير علي زد ، باورم نمي شد تا اين صحنه رو ديدم فقط هلش دادم گفتم خجالت بكش سني ازت گذشته تو يعني تجربه داري و مي گفت من بايد بزنم بيخود كرده بچمونو زده ، و باز هي حمله مي كرد منم يكي دوبار هلش دادم گفتم آخه تو جاي مادرمني خجالت بكش ، بعدش اومدم بيرون ، ولي اون همچنان نفرين مي كرد وقتي به باباش رسيد گفت بابا زد ، بابا زد ، بابايي هم وسط بازي بود وقتي صداي امير علي رو شنيد بازي رو ول كرد و جريان رو بهش گفتم خيلي عصباني شد ولي كاري نمي شد بكني چون اونها رفته بودن خلاصه الان دوشبه كه امير علي مي ترسه 

فقط تنها دعايي كه مي كنم اينه براي همشه اون خانمه عذاب وجدان بگيره

آمين

پسندها (2)

نظرات (2)

sodabeh
22 شهریور 93 13:41
سلام عزيزم خوبي خانومي اين پست خوندم اعصابم بهم خورد يعني مگه ميشه بچه مردم بايد بزنه عجب اون خانوم بيشعوره ايكاش آقاتون بود به اون خانم جوابشو ميداد ازش ميترسيد اخه بچه هات بچن ميترسن نبايد اين صحنه ها رو ببينه راستي خيلي دوست دارم امير علي و زهرا رو ببينم چرا عكس نميذاري عزيزم راستي اهل كجاييد
مامان 3جوجه طلایی
2 مهر 93 9:19
سلام . خیلی وحشتناکه یعنی اصلا باورنکردنیه. شایدم چون بچه خودشون را زدن فکر کردن باید امیرعلی کوچولو را هم بزنن.حقا که عربای جاهل وحشین البته توهین به کسی نشه جهالت بعضیهاشون را از زمان پیامبر همه می دونن .