بدون عنوان
پنجمین سالگرد مادریم برایتان می نویسم...
5سال از اولین دیدار زمینی مان گذشت.
دیداری که ما را همنشین همیشگی کرد
. دیداری که شادی و غم ما را به هم گرهی ماندگار زد.
از آن روز که دختری با موهای خرمایی و پسری با چشمان
درخشان را در آغوشم قرار دادن 5سال گذشت.
امیرعلی و زهرای من امروز دیگر تولد شماست
و مادر با شرایط ویژه این روزهایش
سعی در برگزاری جشنی در خور و شایسته شما داشت
این روزها بیش از پیش به لحظه لحظه های بودنتان خیره
می شوم و برای همیشه با 5سال اول زندگی تان وداع میکنم.
حیف است این لحظات به سادگی و بی توجهی بگذرد.
حیف است لذت و شیرینی هفته هفته های
بزرگ شدنتان را حس نکرده به گذشته بسپارم.
هفته هایی که میگذرند و بازگشتی ندارند.
دیگر هیچگاه 2 سالگی تان را حس نمیکنم.
3 و 4 سالگی تان را نمی چشم.
نوزادی تان را دیگر نمی بینم.
حال فقط فرصت این را دارم که 5سالگی تان به بعد را
لمس کنم .در این مدت سعی کردم آنطور که می بایست
در کنارتان باشم و باز هم تلاشم را می کنم که در مثلث
نجات بخش عقل و اخلاق و هنر از هر نوعش قرار بگیرید.
در این زندگی ، هیچ چیز به اندازه آن سه سرمایه نجات بخش،
مایه آرامش و رضایت باطن و شادی نیست.
باز هم تولدتون مبارک و امیدوارم به درازای زندگی
طولانی تان، از اینکه شما را بدنیا آوردیم ،
نهایت خوشحالی و رضایت را داشته باشید .