زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

شاهزاده قلبم

اولين دندون زهرا

سلام كوچولهاي قشنگم مبارك ، مبارك ، مبارك ديروز زهرا اولين دندونش دراومد وقتي متوجه شديم خيلي خوشحال شديم رفتم به همه نونوايي ها خبر دادم كه زهرا دندونش دراومد مي دونين چرا ؟ بخاطر اينكه از اين به بعد اونها بدونن كه يك نون بايد بيشتر درست كنن يك نونخور اضافه شده قربونت برم مامان الهي كه من باشمو همه دندوناتو ببينم امير علي خيلي شيطون شدي خيلي اذيت مي كني ديشب مي خواستي بيايي توي آشپزخونه روروئكت گير كرد با صورت اومدي رو سراميك خيلي گريه كردي ما همه ترسيديم حتي زهرا ، سريع بابايي بغلت كرد بوست مي كرد قربون صدقت مي رفت تا يكمي آروم شدي الهي قربونت برم مادر پيشونيت يك خورده ورم كرد امير علي خيلي خواهرت دلسوزه وقتي تو رو آروم كرديم هنوز زهرا ...
25 مهر 1391

دست زدن و گفتن ماما بابا

سلام گلهاي قشنگم واي خدا ، ديشب امير علي و زهرا دست زدن رو ياد گرفتن امير علي درست دست مي زد اما زهرا دستهاشو به بازوهاش مي زد الهي قربون جفتتون برم راستي هر دو تا تون ماما ، بابا هم مي گين امير علي وقتي دست مي زنه بلند مي گه با با ، زهرا هم وقتي با خودش بازي مي كنه داد مي زنه ماما بابا خلاصه قند توي دل منو باباتون آب شده باورتون نمي شه ديشب شماها رو چقدر بوس كرديم از بس كه بامزه اين ، روز به روز بزرگتر مي شين امروز نه ماهتون تموم شده و وارد ده ماهگي شدين روز پنج شنبه عصر ما رفتيم عروسي و شماها رو خونه آقاجون گذاشتيم و ما ارسنجون رفتيم خيلي دوست داشتم ببرمتون اما بخاطر اينكه شماها اذيت مي شديد و يا سرما مي خورديد نبرديمتون و زحمتتون رو دست...
22 مهر 1391

مريضي زهرا دختر گلم

الهي قربونت برم دختر گلم ديشب تا صبح ناله كردي و درست نخوابيدي آخه هنوز تو مريضي . خوب نشدي پيش دكترم كه رفتي براي هر دوتون دارو نوشت و من تمام داروها را طبق ساعت به شما ها دادم اما امير علي خوب شد ولي عزيزم تو همش سرفه مي كردي آخ اي كاش تو هم خوب مي شدي ديگه ناله نمي كردي نمي دونم چكار كنم هنوز اين ويروس لعنتي تو بدن مهربون تو مي گرده اي كاش زودتر اين ويروس از بين بره و تو دوباره شاد و سرحال باشي و با داداشت خونه رو بهم بريزين الهي من قربون جفتتون برم امير علي عزيزم تو الان خوب هستي خيلي شيطون شدي بعضي شب ها هم تا دير وقت بيداري و نمي زاري كه خواهري هم بخوابه آخه وروجك اگه تو خوابت نمي ياد چرا سرو صدا مي كني كه آبجيت بيدار بشه...
28 شهريور 1391

مهد كودك

سلام عزيزانم خيلي وقته كه براتون چيزي ننوشتم توي اين روزها حسابي سرم شلوغ بود مي دونين چرا؟ بخاطر اينكه زهرا جونم رو بعد از چهارماه به خونه خودش اوردم عزيزم قدمت مبارك خلاصه مامان جون حالش خوب نبود كليه هاش ورم كرده بود و دكتر گفته بود كه اگر پياده روي نكنه امكان از كار افتادن كليه هاش هست وقتي كه خاله سميرا بهم گفت منم سريعا" عزيزم رو اوردم هر چه مامان جون گفت كه مشكلي نيست من راضي نشدم خلاصه وقتي زهرا رو به خونه اوردم دايي ها ، آقاجون ، خاله سميرا اشك در چشمانشون حلقه زده بود حالا شما مهد كودك هستين صبح ها من و بابايي شماها رو ميزاريم مهد بعدش ظهرها ساعت 3 شماها رو به خونه مياريم مهد كودك درسا خيلي خوبه وقتي ما تعطيل مي شيم با شوق و...
19 شهريور 1391

خاطرات به دنيا اومدن دلبندانم

سلام گلاي نازنينم ا مروز بعد از 8 ماه دوباره سر كار اومدم توي اين 8 ماه دسترسي به اينترنت و رايانه نداشتم عزيزانم من از آذر سال 90 به خاطر درد مجبور شدم در خانه بمانم طوري كه دكتر بهم گفت به هيچ عنوان حق بلند شدن ندارم يك ماه و نيم به همين صورت با درد زياد سر كردم تا اينكه موعد زايمانم كه 20/11/90 بود از راه برسه هر روز ثانيه شماري مي كردم تا به اين روز برسم واي كه در دل چه آرزوهايي داشتم وقتي شماها بزرگتر مي شديد رحم من براي شما كوچكتر مي شد طوري كه دو يا سه روز بود يكي از شما مثل سنگ مي شديد و فشار زيادي به كمرم مي آورديد وقتي به عزیز جون گفتم اون شديدا" نگران شد و با بابایی ، آقاجون و خاله سمیرا 21/10/90 منو به بيمارستان ب...
2 مرداد 1391

نامه ايي به زهرا جونم

زهراي عزيزم دختر قشنگم اين رو براي تو مي نويسم براي تويي كه از ما دوري ، عزيزم بخدا كه خيلي دوست دارم وقتي به يادت مي افتم اشكم مي ريزه ولي چكار كنم بخدا چاره ايي ندارم مادر مي دونم شايد يك روزي منو نبخشي آخه مامان بخدا خيلي سختي كشيدم تا 3 ماه اول پيش خودم بودي خيلي اذيت شدم شايد ازم بپرسي كه چرا امير علي رو به مامان جون ندادم چون كه شما خيلي اذيتم مي كردي بعضي شبها بود كه از سر شب با صبح مدام رو دستم بوديو خوابت نمي برد و مابين اين ساعتها امير علي هم بيدار مي شد توي روز هم به همين صورت شما نياز به چند نفر داشتي كه آرومت كنن من هم نمي تونستم به خودم برسم ماماني  حتي وقت نمي كردم غذا بخورم خيلي ضعيف شده بودم خلاصه با گريه هاي مامان جو...
2 مرداد 1391

واكسن 6 ماهگي

سلام غنچه هاي قلبم اميرعلي عزيزم روز پنج شنبه 29/4/91 واكسن 6 ماهگيتو زدي خيلي درد داشتي مدام گريه مي كردي الهي من قربون زهراي عزيزم برم خيلي خواهر دلسوزي داري اون همش غصتو مي خورد انگاري كه با تو درد داشت وقتي تو گريه مي كردي اون با روروئك مي اومد پائين پاهات و باهات با زبون خردساليش حرف مي زد تو هم به اون مي خنديدي و جواب مي دادي الهي قربون جفتتون برم همه ما تعجب كرده بوديم قدرت خدا ، خلاصه دو روز تموم همه رو عاجز كردي ما خونه عزیز جون بوديم رو دست همه بودي ولي همش گريه مي كردي زهرا جونم خانمي شما هم روز دوشنبه مورخ 26/4/91 عزیزجون واكسنتو زده بود ولي خدا رو شكر شما اصلا" اذيت نشده بودي و درد كمي داشتي خلاصه امير علي جان خواهر...
1 مرداد 1391

جشن سیسمونی

سلام گلای قشنگم امیدوارم که هر چه سریعتر این ماهها بگذره و با قدم قشنگتون پا به این دنیا بزارین دیشت 11/8/90 جشن سیسمونی شما عزیزان بود خیلی خوش گذشت دست عزیزجون درد نکنه واقعا" سنگ تموم گذاشت همه بودن بزرگ و کوچیک عزیز جون، مامان جون بابایی ، خاله سمیرا ، عمه معصومه ، عمه محبوبه ، عمه سهیلا ، خاله بابایی ، عمه بابایی و دختر عمه تون هاجر خلاصه جشن باشکوهی برگزار شد خیلی خیلی خوش گذشت عزیز جون وقتی می خواست وسایل شما وروجکا رو معرفی کنه اول از همه با لباس عروس زهرا جون و کت شلوار امیر علی جون وارد سالن شد وقتی وارد شد همه با دست و کل از شماها استقبال کردن بعد چمدونای لباساتون رو آورد که یکی شامل لباسهای نوزادیتون و دیگری شامل  لب...
12 آبان 1390

سونوگرافی دوقلوها در هفته 20

سلام دوقلوهای عزیزم امیدوارم که تو اون دنیایی که هستین بهتون خوش بگذره عزیزانم این روزها درد من بیشتر شده چون شماها دارین بزرگ و بزرگتر میشین راستی من دو شب پیش همراه مامان جون رفتم دکتر ، خانم دکتر تا منو دید گفت که شما تو هفته 20 هستی و باید سونوگرافی سلامت جنین رو انجام بدی منو فرستاد پیش دکتر سونوگرافی ، وقتی وارد اتاق شدم دکتر تا نسخه منو دید و فهمید که دوقلو هستین خیلی خوشحال شد و سریع سونوگرافی رو انجام داد خدا رو شکر همه اندازها دست ، پا و بدن دقیق بود و شماها سالم بودین بعد سریع سونوگرافی سه بعدی رو انجام داد وای خدای من چه صحنه جالبی بود شماها رو دیدم چقدر ناز بودین هی تکون می خوردین ناگهان دکتر با خوشحالی گفت وای خانم دو تا بچه ...
28 مهر 1390